کمر کردن

لغت نامه دهخدا

کمر کردن. [ ک َ م َ ک َ دَ ] ( مص مرکب )چون کمربند گرداگرد چیزی را احاطه کردن. با چیزی دور چیز دیگر را مانند کمربند احاطه کردن :
چو آن دید سیندخت بر پای جست
کمر کرد بر گردگاهش دو دست.فردوسی.تا دستها کمر نکنی در میان دوست
بوسی به کام دل ندهی در دهان دوست.سعدی. || کمربند کردن :
کمر کن سر زلف بر بندگیش
که فرخ بود بر تو فرخندگیش.نظامی.

فرهنگ فارسی

چون کمر بند گردا گرد چیزی را احاطه کردن . با چیزی دور چیز دیگر را مانند کمر بند احاطه کردن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال پی ام سی فال پی ام سی فال قهوه فال قهوه فال لنورماند فال لنورماند