لغت نامه دهخدا
بخورانگیز شد عود قماری
هوا میکرد خود کافورباری.نظامی. || برف بار، چه کافور باریدن کنایه از برف باریدن است. ( برهان ) :
گهی در بارد گهی عذر خواهد
همان ابر بدخوی کافوربارش.ناصرخسرو.برآمد ز کوه ابر کافوربار
مزاج زمین گشت کافورخوار.نظامی.ز باریدن ابر کافوربار
سمن رسته از دستهای چنار.نظامی.