پیر سالخورد

لغت نامه دهخدا

پیر سالخورد. [ رِ خوَرْ / خُرْ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پیرسالخورده. پیر کهنسال. || کنایه از شراب کهنه. ( انجمن آرا ). شراب کهنه انگوری. ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

پیر سالخورده پیر کهنسال
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال امروز فال امروز فال تاروت فال تاروت فال میلادی فال میلادی فال تاروت فال تاروت