تنگ حوصله

لغت نامه دهخدا

تنگ حوصله. [ ت َ ح َ / حُو ص َ ل َ / ل ِ ] ( ص مرکب ) آنکه نمی تواند نهفتنی ها را پنهان کند. ( از ناظم الاطباء ). کم شکیب. تنک حوصله :
دهان یار که درمان دردحافظ داشت
فغان که وقت مروت چه تنگ حوصله بود.حافظ.رجوع به تنک حوصله و تنگ حوصلگی و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود. || فرومایه و کمینه. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

کسی که صبر و بردباری ندارد، کم حوصله، ناشکیبا.

فرهنگ فارسی

آنکه نمی تواند نهفتی ها را پنهان کند .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم