بالا زدن

لغت نامه دهخدا

بالا زدن. [ زَ دَ ] ( مص مرکب ) برداشتن. برگرفتن. بالا گرفتن. || ورمالیدن ، چنانکه آستین یا دامن و غیره را. برزدن.
- بالا زدن آب ؛ ارتفاع گرفتن آب. برآمدن آب چنانکه در رودخانه و چاه و غیر آن. مَدّ آب. بالا آمدن آب.
|| فوران کردن و جستن آب و امثال آن : فواره بالا زد؛ ببالا جهید. نفت بالا زد؛ببالا برشد.
- بالا زدن پرده ؛ پرده را بکنار زدن. برچیدن پرده. برداشتن دامن پرده.
- || بکنایه رازی را افشا کردن. سخن و یا کار نهانی را بروز دادن. سرپوش از چیزی برداشتن.
- بالا زدن دامن خیمه ؛ بالا گرفتن آن. برچیدن دامن خیمه. فراهم گرفتن دامن خیمه.
- بالا زدن قیمت ؛ ترقی کردن بها. افزایش یافتن بها.
- بالا زدن موی سر ؛ خلاف جهت طبیعی که رسته است قرار دادن. از پیش و یا پس سر بسوی بالا بردن موی. مقابل فروهشتن. مالیدن و بر فراز سر قرار دادن موی از سوی رخساره یا از جوانب.
- بالا زدن نقاب ؛ برافکندن نقاب از چهره. برگرفتن نقاب از رخسار. بربردن نقاب چنانکه رخساره نمایان شود.
|| دعوی و مدعا را بیش از پیش کردن. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ فارسی

برداشتن برگرفتن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال عشقی فال عشقی فال نوستراداموس فال نوستراداموس فال چوب فال چوب