دیهیم جوی

لغت نامه دهخدا

دیهیم جوی. [ دَ / دِ ] ( نف مرکب ) جوینده دیهیم. طالب تخت و تاج و پادشاهی. ( ناظم الاطباء ) :
سوی رخش رخشنده بنهاد روی
دوان رخش شد نزد دیهیم جوی.فردوسی.وز آنجا سوی پارس بنهاد روی
جوانبخت و بیدار و دیهیم جوی.فردوسی.

فرهنگ فارسی

( دیهیم جو ی ) ( صفت ) آنکه دیهیم جوید کسی که در صدد بدست آوردن تاج پادشاهی است .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم