جام خوردن

لغت نامه دهخدا

جام خوردن. [ خوَرْ / خُر دَ ]( مص مرکب ) می خوردن. باده نوشیدن. کنایه از شراب خوردن. ( آنندراج ). جام نوشیدن. جام خوردن :
گرچه همی خورد بسی جام بخت
هم به تغافل نبد از کار سخت.امیرخسرو ( از آنندراج ).گفتند بسی جام طرب خوردی از این پیش
گفتا که شفا در قدح بازپسین بود.حافظ.جام صبوح خورده ز خلوت برآمده
پر شورتر ز صبح قیامت برآمده.صائب ( از آنندراج ).همه وقتی نشاید خورد جام شادی ار وقتی
غمی آید مشو زآن غم که باشد خار با خرما.خواجه جمال الدین سلمان ( از آنندراج ).جام پیمودن. رجوع به جام پیمودن و جام زدن و جام نوشیدن شود.

فرهنگ فارسی

باده نوشیدن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم