لغت نامه دهخدا
ای بی جگر از تلخی عالم گله بگذار
این می به حریفان تنک حوصله بگذار.صائب ( از آنندراج ).در سینه ما بود نهان راز محبت
شد اشک تنک حوصله غماز محبت.منیری ( از آنندراج ).شمه ای از غم هجر تو به بلبل گفتم
آن تنک حوصله رسوای گلستانم کرد.؟رجوع به تنگ حوصله شود.