تبن

لغت نامه دهخدا

تبن. [ ت َ / ت ِ ] ( ع اِ ) کاه. ( دهار ) ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). کاه خشک. ( غیاث اللغات ) ( مهذب الاسماء ). تِبْنَة یکی. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ): اقل من تبنة فی لبنة و کان نبتاً فصار تبناً و خرج علیه رداء تبنی ؛ ای بلون التبن. ( اقرب الموارد ). ج ، اتبان ، تبون. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). کاه که ساقه خوردشده زراعت است در خرمن. ( فرهنگ نظام ). رجوع به کاه شود. || گرگ. ( قطر المحیط ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || قدح بزرگ. ( دهار ) ( قطر المحیط ) ( مهذب الاسماء ). قدح بزرگ به اندازه بیست کس. ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). قدح اندازه بیست کس ، آنگاه صحن نزدیک به وی ، آنگاه عس ؛ اندازه سه یا چهار تن ، آنگاه قدح اندازه دو تن ، آنگاه قعب یکمرده ، آنگاه غمر فروتر از آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || ( ص ) مهتر جوانمرد و شریف. ( قطر المحیط ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
تبن. [ ت َ ] ( ع مص ) کاه دادن کسی را. ( تاج المصادر بیهقی ). کاه دادن ستور را. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
تبن. [ ت َ ب َ ] ( ع مص ) زیرک شدن. ( تاج المصادربیهقی ) ( از اقرب الموارد ). زیرک و باریک بین شدن در امور. ( از قطر المحیط ). زیرک و باریک بین و ریزکار گردیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). رجوع به تبانه شود.
تبن. [ ت َ ب ِ ] ( ع ص ) زیرک و باریک بین. ( قطر المحیط ). نعت است از تَبَن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). باریک بین و ریزکار و زیرک. ( ناظم الاطباء ). || بازی کننده بدست خود به هر چیز. ( از قطر المحیط ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
تبن. [ ت ُ ب ُ ] ( اِ ) شوره زار و زمین بی گیاه. ( ناظم الاطباء ). اشتینگاس این لغت را بهمین معنی و با تردید ذکر کرده و شعوری بنقل از شرفنامه آن را شوره معنی کرده است ولی در نسخه ٔخطی شرفنامه منیری کتابخانه سازمان تین بمعنی شوره آمده است. رجوع به لسان العجم ج 1 ورق 307 ب شود.
تبن. [ ت ُ ب َ ] ( اِخ ) نصر گوید: موضعی است به یمان از مخلاف لحج و سیدحمیری درباره آن گوید:
هلاّ وقفت علی الاجراع من تبن
و ماوقوف کبیرالسن فی الدمن.( معجم البلدان ج 2 ص 364 ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) کاه
نصر گوید : موضعی است به یمان از مخلاف لحج
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال رابطه فال رابطه فال ورق فال ورق فال چوب فال چوب فال تاروت فال تاروت