جنوح

لغت نامه دهخدا

جنوح. [ ج ُ ] ( ع مص ) بگشتن. ( المصادر زوزنی ). میل کردن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || میل دادن. لازم و متعدی استعمال شود. ( منتهی الارب ). || پیش آمدن شب بتاریکی. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || جنوح طایر و شمس ؛ نزدیک زمین شدن مرغ برای نشستن و خورشید برای غروب کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || زدن بر بازو یا بال پرنده. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). جنح فلان الطایر؛ اصاب جناحه. ( اقرب الموارد ). || شکستن استخوانهای پهلوی شتر از بار سنگین. جُنِح َ البعیر. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || بشتاب رفتن شتر. اشتر که از نشاط بر یک سو رود. ( مهذب الاسماء ). || رجحان. افزون شدن. ( المصادر زوزنی ).

فرهنگ فارسی

بگشتن میل کردن یا میل دادن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال آرزو فال آرزو فال شمع فال شمع فال اعداد فال اعداد فال تخمین زمان فال تخمین زمان