بیمار پرس

لغت نامه دهخدا

بیمارپرس. [ پ ُ ] ( نف مرکب ) پرسنده حال بیمار. عیادت گزار. عیادت کننده. ( یادداشت مؤلف ) :
زرد گل بیمار گردد فاخته بیمارپرس
یاسمین ابدال گردد، خردما، زائر شود.منوچهری.آمد مسیح وار به بیمارپرس من
کازرده دید جان من از غصه لاَّم.خاقانی.

فرهنگ فارسی

پرسند. حال بیمار . عیادت گذار . عیادت کننده .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال فرشتگان فال فرشتگان فال راز فال راز فال سنجش فال سنجش فال احساس فال احساس