بد سازی

لغت نامه دهخدا

بدسازی. [ ب َ ] ( حامص مرکب ) بدرفتاری. ناسازگاری. بدسلوکی. سؤسلوک :
زآن می ترسم که از ره بدسازی
وز غایت نامردمی و طنازی
این سگ صفتان کنندای آهوچشم
ناگاه ترا صید به روبه بازی.سرخسی ( از لباب الالباب ج 1 ص 219 ).دل رامین همیشه زود سیر است
ز بدسازی و بدخویی چو شیر است.( ویس و رامین ).سر بدسازی را گذاشتن ، سربدسری را برداشتن. ( یادداشت مؤلف ). و رجوع به بدساز شود.

فرهنگ فارسی

بد رفتاری نا سازگاری .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم