لغت نامه دهخدا
آنها کجا شدند و کجا اینها
زین بازپرس یکسره دانا را.ناصرخسرو.ز تو گر بازپرسند آن نشانها
نیاری هیچ حرفی یاد از آنها.نظامی.بازپرسیدن حدیث نهفت
هم تو دانی و هم توانی گفت.نظامی.نام آن شهر بازپرسیدم
رفتم و آنچه خواستم دیدم.نظامی. || بازپرسیدن بیمار؛ عیادت او : گفتند صحبت با که داریم ؟ گفت آنکه چون بیمار شوی ترا بازپرسد و چون گناهی کنی توبه قبول کند و هر چه حق از تو داند از او پوشیده نبود. ( تذکرةالاولیاء عطار ).
خواهم که پیش میرمت ای بیوفا طبیب
بیمار بازپرس که در انتظارمت.حافظ.|| مؤاخذه کردن : گفت : چرا دیگر بازنپرسیدید؟ گفتند چنین بایست کرد.پس از این چنین کنیم. امیر گفت اگر حدیث این حاجب سرای در میان نبودی فرمودمی تا شما را گردن زدند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 444 ). کوتوال را گفت ( امیرمحمد ) تا از حاجب بازپرسند تا سبب چه بود که کسی نزدیک من نمی آید. ( تاریخ بیهقی ).