لغت نامه دهخدا
بکران. [ ب ُ ] ( اِ ) کناره دیگ و ته دیگ و آن مقدار ازطعام که در ته دیگ چسبیده و بریان شده باشد و آن راته دیگ نیز گویند. ( ناظم الاطباء ). ته دیگی. ( غیاث ). برنج و هرچیزی دیگر که در ته دیگ طعام چسبیده و بریان شده باشد. ( برهان ). مخفف بنکران ، ته دیگی که بریان شده باشد. ( از رشیدی ). برنج و گوشت که در ته دیگ طعام بریان شده و چسبیده باشد. گفته اند که آن را ته دیگ نیز گویند. و بکران امر به کرانیدن یعنی تراشیدن آن ته دیگ است. آن تراشیده را بکران گویند و اصل در آن بُنکران یعنی تراشیده بن دیگ که به ته دیگ معروف است.( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ). ته دیگی که طریقه طبق فرو دیگ بندد هندش گُهرجنی نامند و وقتی با روغن جمعگردد جان جان خوانند. ( شرفنامه منیری ) ( از مؤید الفضلاء ). مقداری از طعام که ته دیگ چسبیده باشد. ( لغت محلی شوشتر نسخه خطی کتابخانه مؤلف ) :
گردن مرغ چو سر برکند از قعر برنج
هر دو چشمش نگران بکران خواهد بود.بسحاق اطعمه.هان ای بکران حال چه گویی بر یخنی
هرگز نبرد سوخته ای قصه بخامی.بسحاق اطعمه ( از شرفنامه منیری ).
بکران. [ ب ِ ] ( از ع ، اِ ) ج ِ بکر. ( ناظم الاطباء ). جمع بکر به علامت «اَن » فارسی :
دگر ره بود پیشین رفته شاپور
بپیش آهنگ آن بکران چون حور.نظامی.- بکران بهشت ؛ حوریان. ( ناظم الاطباء ). کنایه از حوران بهشتی باشد. ( برهان ) ( از انجمن آرا ) :
بکران بهشت چند سازند
زان موی که این زبان شکافد.خاقانی.- بکران چرخ ؛ ستاره های آسمان. ( ناظم الاطباء ). کنایه از ستاره های آسمان باشد. ( برهان ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ). ستاره ها. ( رشیدی ) :
صبح از صفت چو یوسف و مه نیمه و ترنج
بکران چرخ دست بریده برابرش.خاقانی.و رجوع به مجموعه مترادفات ص 200 و بکر چرخ شود.
- || خط محور. ( آنندراج ).
- || آسمان که بکر است و بکنه او کسی نرسیده است. ( آنندراج ).
- || جوزا. ( آنندراج ).
بکران. [ ب َ] ( اِخ ) موضعی است در ناحیه ضریه. ( منتهی الارب ).
بکران. [ ب َ ک َ ] ( ع اِ ) چرخ چاه و آن چوبی گرد باشد که بر آن جویچه مانندی کنده و رسن بر وی گذاشته آب کشند. ( آنندراج ). و رجوع به بَکرة شود.