قعنب

لغت نامه دهخدا

قعنب. [ ق ُ ن ُ ] ( ع ص ) بینی کژ. ( منتهی الارب ).
قعنب. [ ق َ ن َ ]( ع ص ) درشت سخت. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || ( اِ ) شیر بیشه. ( منتهی الارب ). اسد. ( اقرب الموارد ). || روباه نر. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || شامل خصی الثعلب و قلقاس است. ( تحفه حکیم مؤمن ). به فارسی ناخن باز، و غافقی گفته اسم نباتی است که به عجمی اندلس طرسه ( و در نسخه دیگر طرنیه ) نامند و آن نباتی است بر یک ساق ایستاده و برگ آن قریب به برگ اسفناج و زردرنگ و بر سر شاخه های آن سرهای زردرنگ و شاخه های آن را مانند رازیانه میخورند و طعم آن تفه با اندک شیرینی و در آخر اندک تلخی از آن محسوس میگردد، و نزد اهل بادیه معروف به قلقاس است ، و قلقاس غیر این است. ( مخزن الادویه ).
قعنب. [ ق َ ن َ ] ( اِخ ) نام جد محمدبن مسلمة. ( منتهی الارب ). رجوع به ابن مسلمة ( ابوعبداﷲ ) شود.
قعنب.[ ق َ ن َ ] ( اِخ ) ابن ام صاحب. یکی از شاعران عرب است. در عیون الاخبار از قول مدائنی آمده که حجاج روزی در خطبه خود به غلط چیزی گفت ، مردم گفتند امیر خطا کرد، بعضی از حاضران وی را از آنچه رفته بود باخبر ساختند، او به شعر قعنب تمثل جست و مطلع آن این است :
صم اذا سمعوا خیراً ذکرت به
و ان ذکرت بسوء عندهم اذنوا.( از عیون الاخبار ج 3 ص 84 ).
قعنب. [ ق َ ن َ ] ( اِخ ) ابن سوید. یکی از دلاوران و شجاعان معروف و سپهسالاران عرب است که در فنون جنگی مهارت به سزا داشت. ( عیون الاخبار ج 2 ص 155 و 156 ).
قعنب. [ ق َ ن َ ] ( اِخ ) ابن محرر باهلی ، مکنی به ابوعمرو. از راویان بصری است. ابوهفان از او روایت اخذ کرد ولی سرانجام او را هجو کرد و بر وی خشمگین شد. رجوع به معجم الادباء چ هندیه مصر ج 6 ص 206 شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم