تنها ماندن

لغت نامه دهخدا

تنها ماندن. [ ت َ دَ ] ( مص مرکب ) منفرد ماندن. جدا از دیگران ماندن. شذوذ. بی همراه شدن :
چو تنها بماند آن شه پرخرد
بترسیدکز لشکرش بد رسد.فردوسی.رجوع به تنهاو دیگر ترکیبهای آن شود.

فرهنگ فارسی

منفرد ماندن . جدا از دیگران ماندن . شذوذ . به همراه شدن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم