بدرو

لغت نامه دهخدا

بدرو. [ب َ رَ / رُو ] ( نف مرکب ) ستور بدراه. ( ناظم الاطباء )( فرهنگ فارسی معین ). بدرفتار. ( آنندراج ). بدرونده. ناخوش رفتار. ( صفت شخص و حیوان ). بداخلاق :
چو بخت شهنشاه بدرو شود
از ایدر سوی چشمه سو شود.
فردوسی ( شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2094 ).
ز دانا بدروی دانش پذیرد
چو شمعی کان ز شمعی نور گیرد.ناصرخسرو.|| اسب پالانی ، یعنی اسبی که برای بارکشی بکار رود. ( از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 189 ). اسب باری. ( ناظم الاطباء ). اسب باری. ستور باری. ( فرهنگ فارسی معین ).
بدرو. [ ب َ ] ( ص مرکب ) پولی که عیارش نه به اندازه است و بقلب شبیه تر است. مسکوکی که قلب و یا بار بیش از حد دارد. دیرمَدار: سکه بدرو. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ عمید

= بدراه

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - ستور بد راه. ۲ - ستور باری اسب باری .
ستور بد راه بد رفتار .

دانشنامه عمومی

بدرو ( به لاتین: Bedrovo ) یک منطقهٔ مسکونی در بلغارستان است که در شهرستان چرنوچن واقع شده است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم