لغت نامه دهخدا
بفرمود تا ساز رفتن کنند
ز زابل به کابل نشیمن کنند.فردوسی.در چمن از بی دماغی دل ناشاد
صبحدمی گر کنم بسهو نشیمن.طالب آملی. || آشیانه کردن :
باز اقبالش نشیمن کرده بر هفت آسمان
هفت کوکب را گرفته زیر پر و زیر بال.امیر معزی ( آنندراج ).همچو مرغی از بر من می پرد
نزد بدعهدی نشیمن می کند.خاقانی.