عطاردی

لغت نامه دهخدا

عطاردی. [ ع ُ رِ ] ( حامص ) عطارد بودن. || کنایه از دبیر بودن. دبیری کردن. منشیگری کردن ، به مناسبت آنکه عطارد را دبیر فلک خوانند :
چو آفتاب ضمیرم عطاردی چه کنم
کلاه عاریتی را چرا سپارم سر.خاقانی.
عطاردی. [ ع ُ رِ ] ( ص نسبی ) منسوب به عطارد. رجوع به عطارد شود.
عطاردی. [ ع ُ رِ ] ( اِخ ) احمدبن عبدالجباربن محمدبن عمیربن عطارد تمیمی عطاردی ، مکنی به ابوبکر. از فاضلان کوفه است که به سال 177 هَ. ق. در این شهر متولد شد و در بغداد حدیث گفت و مغازی ابن اسحاق را روایت می کرد، و ابن اثیر مورخ آن را از وی شنیده است. عطاردی به سال 272 هَ. ق. در کوفه درگذشت. ( از الاعلام زرکلی از تاریخ بغداد ). و رجوع به اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 شود.
عطاردی. [ ع ُ رِ ] ( اِخ ) احمدبن محمدبن غالب عطاردی ، مکنی به ابوالسعادات. از اهالی کرخ بغداد بود و از محدثان و شاعران فاضل بشمار می رفت و او را میلی به تشیع بوده است. ( از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ).
عطاردی. [ ع ُ رِ ] ( اِخ ) طریف بن سفیان سعدی عطاردی ، مکنی به ابوسفیان. محدث است و از ابونضره و حسن روایت دارد. ( از اللباب فی تهذیب الانساب ).
عطاردی. [ ع ُ رِ ] ( اِخ ) عبدالرحمان بن محمد عطاردی ، مکنی به ابوعبداﷲ. از مادحان یمین الدوله سبکتکین بود و دو بیت زیر از اوست :
ملک قلاده است و او میان قلاده
زین نگیرد قلاده جز به میانه
حشمت او بر دهان دهر دهانه است
فضل نیارد لگام جز به دهانه.( از لباب الالباب عوفی ج 2 ص 57 ).

فرهنگ فارسی

عبدالرحمان بن محمد عطاردی مکنی به ابوعبدالله از مادحان یمین الدوله سبکتکین بود
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال احساس فال احساس فال انبیا فال انبیا فال تک نیت فال تک نیت فال شمع فال شمع