خرد شدن

لغت نامه دهخدا

خرد شدن. [ خ ُ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) ریزه ریزه شدن. بپاره های کوچک شکستن. ( یادداشت بخط مؤلف ). شکستن بقطعات خرد. صِغَر. ( دهار ). انفراک. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
سؤال منکر را پاسخ آنچنان دادم
که خرد شد ز دبوسش ز پای تاتارم.سوزنی.سپاهی از حبش کافور می برد
شد اندر نیمه ره کافوردان خرد.نظامی.

فرهنگ فارسی

ریزه ریزه شدن بپاره های کوچک شکستن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال اعداد فال اعداد فال تک نیت فال تک نیت فال کارت فال کارت فال پی ام سی فال پی ام سی