توشمال

لغت نامه دهخدا

توشمال. ( اِ ) خوانسالار. ( فرهنگ رشیدی ). کاول و خوانسالار. ( غیاث اللغات ). در رشیدی خوانسالار و رکابدار و درسرکار شاه ، توشمال باشی گویند از اهل زبان به تحقیق پیوسته. ( آنندراج ). ناظرو خوانسالار و چاشنی گیر. ( ناظم الاطباء ) :
بر سفره کشید توشمالش
خوانی که به گنج هفتخوان است.سنجر کاشی ( از آنندراج ).از مهر توشمال فلک بر سماط دیر
آورد بهرلشکر او نان و دشتری.؟ ( از آنندراج ).رجوع به کاول شود. || رئیس طوایف لرها. ( ناظم الاطباء ). رئیس. کدخدا ( در ایل و قبیله ). ( یادداشت بخطمرحوم دهخدا ).
توشمال. ( اِخ ) تیره ای از ایهاوند هفت لنگ. رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ص 73 شود.

فرهنگ معین

(تُ ) (اِ. ) خوانسالار.

فرهنگ عمید

خوان سالار، چاشنی گیر.

فرهنگ فارسی

تیره از ایهاوند هفت لنگ

ویکی واژه

خوانسالار.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال آرزو فال آرزو فال سنجش فال سنجش فال امروز فال امروز فال ارمنی فال ارمنی