لغت نامه دهخدا
مرد مزدور اندر آغازید کار
پیش او دستان همی زدبی کیار.رودکی.بدو گفت بهرام شو پایکار
بیاور که سرگین کشد بی کیار.فردوسی.بر مهتر زرق شد بی کیار
که برسم یکی زو کند خواستار.فردوسی.بخان براهام شو بی کیار
نگر تا چه یابی نهاده بیار.فردوسی.رجوع به کیار شود.