عزیمت کردن

لغت نامه دهخدا

عزیمت کردن. [ ع َ م َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) اراده کردن و قصد نمودن و نیت کردن. ( ناظم الاطباء ). آهنگ کردن. عزم کردن. مصمم شدن. عازم شدن. رجوع به عزیمت و عزیمة شود :
چو تو عزیمت پیکار و قصد رزم کنی
روند با تو برابر دو لشکر آتش و آب.مسعودسعد.روزی عزیمت خدمت ایشان کردم. ( مجالس سعدی ). || آهنگ سفر کردن و کوچ کردن. ( ناظم الاطباء ). کوچ کردن. حرکت کردن. سفر کردن. ( فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ معین

( ~ . کَ دَ ) [ ع - فا. ] (مص ل . ) ۱ - قصد کردن . ۲ - حرکت کردن .

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - قصد کردن آهنگ کردن سفر کردن .

ویکی واژه

قصد کردن.
حرکت کردن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
استخاره کن استخاره کن فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال فرشتگان فال فرشتگان فال تک نیت فال تک نیت