شنگه

لغت نامه دهخدا

شنگه. [ ش َ گ َ / گ ِ ] ( اِ ) آلت تناسل را گویند. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( از آنندراج ). نره و آلت تناسل. ( ناظم الاطباء ). شرمگاه. ایر. نره. ذکر. قضیب :
تا کس لب است و شنگه زبان است و رومه ریش
جز راه کون او به سوم پای نسپرم.سوزنی ( از فرهنگ نظام ). || جایی و موضعی که در آنجا سرگین و خاشاک و خاکروبه و پلیدی ها انبار کنند. ( برهان ) ( از فرهنگ نظام ). مزبله و زبیل دان. ( ناظم الاطباء ). شنگله. جایی که در آن سرگین و پلید و خاشاک ریزند. ( آنندراج ). جائی را گویند که سرگین و خاشاک و پلیدیها در آنجا انبار نمایند. ( فرهنگ جهانگیری ). رجوع به شنکله شود. || لته ای که زنان در ایام حیض بر فرج نهند. ( برهان ) ( جهانگیری ). لته حیض. ( فرهنگ نظام ) ( ناظم الاطباء ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). شنگله. ( حاشیه برهان چ معین ). لته که هنگام بی نمازی زنان به خود بندند. ( یادداشت مؤلف ).
- علم شنگه درآوردن ؛ داد و قال بیجا کردن و باعث شلوقی شدن. ( فرهنگ نظام ). و رجوع به علم شنگه و الم شنگه شود.

فرهنگ عمید

۱. آلت تناسلی.
۲. مزبله، جای ریختن خاک روبه.

فرهنگ فارسی

آلت تناسل را گویند شرمگاه
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال عشقی فال عشقی فال کارت فال کارت فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال نخود فال نخود