بلغور کردن

لغت نامه دهخدا

بلغور کردن. [ ب ُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) ساختن بلغور. تهیه کردن بلغور. پله کردن. پله کوب کردن. جَرش. کبیده کردن. نیم کوب کردن. خرد کردن نه به حدّ آرد دانه های پخته گندم و جو و مانند آن را. پختن و پوست گرفتن و دونیم کردن گندم و جو و مانند آن. گندم پخته را پس از خشک شدن با آسدست خرد کردن نه به نرمی آرد بلکه به درشتی لپه ماش و کوچکتر و بزرگتر. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). و رجوع به بلغور شود. || کنایه از سخنان بزرگ و قلمبه را پشت سر هم ردیف کردن. ( فرهنگ فارسی معین ). حرف زدن به زبانی که برای شنوندگان نامفهوم باشد و از آن سر درنیاورند، مانند ترکی بلغور کردن. ( فرهنگ لغات عامیانه ). بغلط ادا کردن در زبان قومی. با زبان قومی خشن و نادان سخن گفتن. شکسته و نامفهوم سخن گفتن. زبانی را شکسته و غلط و نارسا تکلم کردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

فرهنگ معین

( ~. کَ دَ ) (مص ل . ) سخنان فرد دیگری را بدون فهمیدن مطلب بیان کردن .

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- تهیه کردن بلغورساختن بلغور. ۲- سخنان بزرگ و قلمبه را پشت سر هم ردیف کردن .

ویکی واژه

سخنان فرد دیگری را بدون فهمیدن مطلب بیان کردن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال انبیا فال انبیا فال امروز فال امروز فال کارت فال کارت