عزوب

لغت نامه دهخدا

عزوب. [ ع ُ ] ( ع مص ) پنهان گردیدن و دور رفتن و دور شدن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). دور شدن. ( دهار ). دور شدن و غایب گشتن و مخفی شدن. ( از اقرب الموارد ): عزب عنه حلمه ؛ بردباریش از وی دور شد و بردباری نکرد. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). || رفتن. ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). || بازایستادن. ( تاج المصادر بیهقی ). || عزب طهر المراءة؛ غایب شد شوی زن در ایام طهر وی. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || عزبت الارض ؛ کسی در آن زمین نبود، خواه حاصلخیز باشد یا غیرحاصلخیز. عَزب. و رجوع به عزب شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم