رتو

لغت نامه دهخدا

رتو. [ رَت ْوْ ] ( ع مص ) سست و فروهشته گردانیدن چیزی را، و آن از اضداد است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). سست کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از اقرب الموارد ). ضعیف کردن ، و آن از اضداد است. ( دهار ). || بستن و سخت کردن چیزی را. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). سخت کردن. ( مصادراللغة زوزنی ) ( از اقرب الموارد ). استوار کردن چیزی را، و آن از اضداد است. ( منتهی الارب ). || دلو به رفق کشیدن از چاه. ( تاج المصادر بیهقی ). کشیدن دلو را به نرمی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). رتو به چیزی ؛ ضمیمه کردن آن را. ( از اقرب الموارد ). || قوی گردانیدن قلب را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || گام زدن. ( از اقرب الموارد )( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || اشاره کردن به سر خود. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). || سست بازو گردانیدن. ( ناظم الاطباء ).
رتو. [ رُ ت ُوو ] ( ع مص ) رَتْو. ( ناظم الاطباء ). اشاره کردن بسر خود و گام زدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به رَتْو شود. || گام زدن. ( از اقرب الموارد ). || رُتِی َ فی ذرعه ( بصورت مجهول )؛ نیروی بازوی او شکسته شد و یارانش از وی پراکندند. ( از اقرب الموارد ). || سست بازو گردیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || ضمیمه کردن بر چیزی. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به رَتْو شود.
رتو. [ ] ( هندی ، اِ ) رخ و مهره معروف شطرنج. ( از الجماهر ص 39 ).

فرهنگ فارسی

رخ و مهره معروف شطرنج

دانشنامه عمومی

رتو ( به انگلیسی: Ratho ) یک روستا در بریتانیا است که در Lothian واقع شده است. رتو ۱٬۶۳۴ نفر جمعیت دارد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال درخت فال درخت فال عشق فال عشق فال قهوه فال قهوه فال نخود فال نخود