دمک

لغت نامه دهخدا

دمک. [ دُ م ُ ] ( ع اِ ) ج ِ دَموک. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به دموک شود.
دمک. [ دَ ] ( ع مص ) نیک دویدن خرگوش. ( دهار ). || ساییدن و آرد مانند کردن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سودن. ( المصادر زوزنی ) ( از اقرب الموارد ). || استوار کردن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || تاب دادن رسن دلو را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || برجستن فحل بر ناقه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || بالا آمدن آفتاب. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

نیک دویدن خرگوش .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم