حجو

لغت نامه دهخدا

حجو. [ ح َ ج ْوْ] ( ع مص ) لغت از اضداد است. اقامت گزیدن در جائی. استادن بجائی. || پاداش دادن. || غالب آمدن در فطانت و چیستان. || بخیلی کردن بچیزی. || بازداشتن. || حجوسرّ؛ نگاهداری راز. رازداری. || لازم گرفتن. || راندن : حجو ریح سفینه را؛ راندن او. || بگمان دعوای چیزی کردن : احجو به خیراً؛ ای اظن به. ظن بردن. گمان بردن. || آوازدادن شتر نر و شناختن شتر ماده آنرا و مایل شدن بسوی وی. || گذاشتن چیزی را. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

لغت از اضداد است اقامت گزیدن در جائی پاداش دادن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال کارت فال کارت فال لنورماند فال لنورماند فال تک نیت فال تک نیت فال حافظ فال حافظ