جگرخواره

لغت نامه دهخدا

جگرخواره. [ ج ِ گ َ خوا / خا رَ / رِ ] ( ص مرکب ) جمعی باشند از ساحران. ( برهان ). جمعی از ساحران باشند که بزور افسون جگر مردم را میخورند خصوصاً جگر اطفال را. ( آنندراج ). || کنایه از کسی است که رنج کش ومحنت پرست باشد و کسی که غم و اندوه بسیار خورد. ( برهان ). کنایه از محنت کش و اندوه خوار. ( انجمن آرای ناصری ). یار غمخوار. ( حاشیه برهان چ معین ) :
نیابی به از من جگرخواره ای
جگرخواره ای ، نه جگرپاره ای.نظامی ( از حاشیه برهان ). || سخت بدبخت. ( یادداشت مؤلف ). مصیبت زده :
جهان چیست محنت سرایی در او
نشسته دو سه ماتمی روبرو
جگرپاره ای چند بر خوان او
جگرخواره ای چند مهمان او.؟|| بدجنس. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ عمید

=جگرخوار: نیابی ز من بر جگرخواره ای / جگرخواره ای نی شکرباره ای (نظامی۵: ۹۹۹ ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱- خورند. جگر جگر خوار . ۲- قسمی ساحر نوعی جادوگر . ۳ - رنج کش محنت پرست آنکه بسیار غم واندوه خورد. ۴- آنکه غم دیگری خورد آنکه تعهد دیگری کند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال فنجان فال فنجان فال آرزو فال آرزو استخاره کن استخاره کن فال ماهجونگ فال ماهجونگ