لغت نامه دهخدا
- بهم خوردن مینا ؛ کنایه از حرکت یافتن میناست تا آنچه در آن است بسبب آن حرکت برهم خورد.( آنندراج ) :
بس که خونم با می گلرنگ می آید بجوش
میخورد بر هم مزاجم گر خورد مینا بهم.اثر ( از آنندراج ).- بهم خوردن وضع ؛ دگرگون شدن وضع. ( آنندراج ) :
دارد همه جا خنده چو ترکیب مفرح
تأثیر بهم خورده ز بس وضع زمانه.محسن تأثیر( از آنندراج ).