لغت نامه دهخدا
خانه خصمت که از تنگی نگین داری بود
دست بنا کرده در وی کار کلک کنده کار.محمدسعید اشرف ( از آنندراج ).مانند نگین خانه بود خانه من
از جور سپهر کنده کار تن خود.محمدسعید اشرف ( از آنندراج ).عجب دارم از کنده کار قدح
که برداشت دست از کنار قدح.ملاطغرا ( از آنندراج ).|| ( ن مف مرکب ) هر چیز قلم زده شده و حکاکی شده مانند قبضه شمشیر و نگین. ( ناظم الاطباء ). کنده کاری شده. و رجوع به ماده بعد شود.