سر فروشدن

لغت نامه دهخدا

سر فروشدن. [ س َ ف ُ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) افکنده شدن سر از شرمساری یا پشیمانی :
خردمند را سر فروشد ز شرم
شنیدم که میرفت و میگفت نرم.سعدی. || فرورفتن. مشغول گشتن :
شبی سر فروشد به اندیشه ام
بدل برگذشت آن هنرپیشه ام.سعدی.

فرهنگ فارسی

افکنده شدن سر از شرمساری یا پشیمانی یا فرورفتن . مشغول گشتن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم