دم جنباندن

لغت نامه دهخدا

دم جنباندن. [ دُ جُم ْ دَ ] ( مص مرکب ) حرکت دادن دم. جنبانیدن سگ و خران دم خود را. ( از یادداشت مؤلف ) :
سگ پی لقمه چو دم جنباند
عاقل آن را نه تواضع خواند.جامی.|| کنایه است از تملق و مزاج گویی ، و آن از دم جنباندن سگ مأخوذ است ، زیرا سگ در پیش صاحب خود چنان کند. تملق و تبصبص نمودن. تملق. تبصبص. ( از یادداشت مؤلف ).

فرهنگ فارسی

حرکت دادن دم .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم