داغ زنده

لغت نامه دهخدا

داغ زنده. [ غ ِزِ دَ / دِ ] ( ترکیب وصفی ) داغی که مدام خون چکان باشد از این جهت داغی را که برای اماله مواد نزلات سوزند و نگذارند که به شود داغ زنده گویند :
شد از تراوش خون رنگ پنبه سرخ ببین
که داغ زنده ما را کفن ز برگ گل است.خان زمانی امانی ( از آنندراج ).- زنده بودن داغ ؛ چون یکی از عزیزان بمیرد و دیگری درصدد مردن باشد گویند هنوز داغ فلان عزیز زنده است و این هم می خواهد داغ بالای داغ بگذارد.

فرهنگ فارسی

داغی که مدام خون چکان باشد از این جهت داغی را که برای اماله مواد نزولات سوزند و نگذارند که به شود داغ زنده گویند
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال کارت فال کارت استخاره کن استخاره کن فال درخت فال درخت فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی