داستان کردن

لغت نامه دهخدا

داستان کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) آشکار کردن. سمر کردن. شهره ساختن :
ز جود تو من از گیتی بنعمت داستان بودم
بحشمت مر مرا همچون فریدون داستان کردی.رودکی ( از آنندراج ).|| قصه کردن. قصه پرداختن. حکایت کردن.

فرهنگ فارسی

آشکارا کردن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال نخود فال نخود فال شمع فال شمع فال نوستراداموس فال نوستراداموس فال ماهجونگ فال ماهجونگ