لغت نامه دهخدا
از ایوان از آن پس خروش آمدی
کز آوازدلها بجوش آمدی.فردوسی.حصاری شدند آن سپه در یمن
خروش آمد از کودک و مرد و زن.فردوسی.بزد نای روئین و روئینه خم
خروش آمد و ناله گاودم.فردوسی.- در خروش آمدن ؛ به فریاد آمدن. فریاد زدن. نعره زدن :
چو شیری از نهیب مور ناگه در خروش آمد
گریزد او چنان گوئی که بر جان نیشتر دارد.ناصرخسرو.من ازشراب این سخن سرمست و فضله قدح در دست که رونده ای در کنار مجلس گذر کرد و دور آخر در او اثر کرد. نعره ای چنان بزد که دیگران بموافقت او در خروش آمدند. ( گلستان ).