ازرم جو

لغت نامه دهخدا

( آزرم جو ) آزرم جو. [ زَ ] ( نف مرکب ) آزرم جوی. دادور. بانصفت. باتقوی و فضیلت طلب. پاسدار خاطرها.عفیف. عفاف خواه. آبروخواه. حرمت دارنده :
زمانی همی داشت بر خاک روی
بدو داد دل شاه آزرمجوی.فردوسی.زبان راستگوی و دل آزرمجوی
همیشه جهان را بدو آبروی.فردوسی.چو کافور گرد گل سرخ موی
زبان گرم گوی و دل آزرمجوی.فردوسی.بفرمود پس شاه آزرمجوی [ کیخسرو ]
که آرند گستهم را پیش اوی
چنان بد ز بس خستگی گستهَم
که گفتی همی برنیایدْش دم.فردوسی.کسی کو ترا نیست آزرمجوی
چه جوئی چه خواهی از او آبروی ؟فردوسی.

فرهنگ معین

( آزرمجو ) (ی ) ( ~. ) (ص فا. ) ۱ - با شرم ، کم رو. ۲ - منصف ، عادل .

فرهنگ عمید

( آزرمجو ) ۱. آزرم خواه، باشرم و حیا، عفیف.
۳. دادگر.
۴. آن که حرمت دیگران را نگه دارد، احترام کننده: کسی کاو تو را نیست آزرمجوی / چه جویی چه خواهی از او آبروی (فردوسی: ۷/۵۸۳ حاشیه ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال کارت فال کارت فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال امروز فال امروز