لغت نامه دهخدا
عشو. [ ع َش ْوْ ] ( ع اِ ) عشواللیل ؛ تاریکی شب. ( دهار ). عشوة. رجوع به عشوة شود.
عشو. [ ع ِش ْوْ ] ( ع اِ ) کاسه شیر که شبانگاه وقت بازگشتن گوسپندان یا بعد آن نوشند. ( منتهی الارب ). قدح شیر و لبن که در ساعت بازگشتن گوسفندان از چرا، و یا بعد از آن نوشیده شود. ( از اقرب الموارد ).
عشو. [ ع ُ ش ُوو ] ( ع مص ) در شب از دور دیدن آتش را و آهنگ روشنی نمودن. ( از منتهی الارب ). آتش را در شب از دور دیدن و قصد روشنائی آن کردن به امید رهنمایی یا مهمانی. ( از اقرب الموارد ). عَشْو. رجوع به عَشْو شود. || طعام شبانگاهی خوردن. ( از منتهی الارب ). عَشْو. رجوع به عَشْو شود.