لغت نامه دهخدا
بسیار داد خلعتم اول وز آن سپس
بگرفت خیره باز به انجام خلعتش.ناصرخسرو.شبانگاه بمنزل او نقل کرده ، بامدادش خلعت داده. ( گلستان سعدی ).
- خلعت دادن استاد ؛ خلعت بخشیدن استاد به شاگرد بجهت تشویق او :
نیست ابرو اینکه بر بالای چشمت کرده جای
عین خوبی دیده ست استاد خلعت داده ست.خالص ( از آنندراج ).- || خلعت بخشیدن اولیاء طفلی به استاد او قدردانی را، چون طفل در نزد آن استاد پیشرفت کرده است.