جبور

لغت نامه دهخدا

جبور. [ ج ُ ] ( ع مص ) نیکو کردن حال کسی را. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). || توانگر گردانیدن کسی را. || بستم بر کاری داشتن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || شکسته بستن. ( منتهی الارب ). اصلاح کردن استخوان شکسته. ( از ناظم الاطباء ). || نیکوحال شدن. || درست شدن شکسته. ( از منتهی الارب )( آنندراج ). جَبر. ( منتهی الارب ). رجوع به جبر شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال احساس فال احساس فال فنجان فال فنجان فال سنجش فال سنجش فال تخمین زمان فال تخمین زمان