بالا انداختن

لغت نامه دهخدا

بالاانداختن. [ اَ ت َ ] ( مص مرکب ) به بالا پراندن.بهوا پرتاب کردن. بسوی بالا رها کردن. بالا افکندن.
- بالا انداختن ابرو ؛ حرکت دادن ابرو بسوی بالا بعلامت انکار یا عدم موافقت و نیز به ناز و کرشمه امتناع کردن و انکار و نفی کردن.
- بالا انداختن شانه ؛ امتناع کردن. بی اعتنائی کردن. ابا کردن. نمودن عدم موافقت با حرکت دادن شانه ها بسوی بالا. بر بردن شانه ها بنشانی بی اهمیت تلقی کردن چیزی یا مطلبی.

فرهنگ فارسی

ببالا پراندن بهوا پرتاب کردن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم