امواه

لغت نامه دهخدا

امواه. [ اَم ْ ] ( ع اِ ) ج ِ ماء. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). آبها. رجوع به ماء و میاه و امواء شود.
امواه. [ اِم ْ ] ( ع مص ) بآب رسیدن چاه کن. ( منتهی الارب ). اماهة. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). گویند اماه اماهةً و اموه امواهاً. ( از ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

باب رسیدن چاه کن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال قهوه فال قهوه فال فرشتگان فال فرشتگان فال احساس فال احساس فال فنجان فال فنجان