ارطاه

لغت نامه دهخدا

( ارطاة ) ارطاة. [ اَ ] ( ع اِ ) یک ارطی. ( منتهی الأرب ). یک بن ارطی. یک بنه ارطی. || درخت سنجد. ( مهذب الاسماء ) ( ربنجنی ). ج ، اَراطی ، اراط، ارطیات.
ارطاة. [ اَ ] ( اِخ ) ابوحاتم. تابعی است.
ارطاة. [ اَ ] ( اِخ ) نام آبی از بنی ضباب که در دارةالخنزرین بیرون آید. ابوزید گوید که ازحمی ضریه خارج شود و بمسافت سه شب در جهت وزش باد جنوب از خارج حمی راه پیماید سپس وارد آبهای ضباب گردد و از جمله آن آبها، ارطاة است. ( معجم البلدان ).
ارطاة. [ اَ ] ( اِخ ) ابن سمیة. ( عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 3 ص 300 وج 6 ص 174 ). یا سهیة. ( عیون الاخبار ج 3 ص 239 ). المری. ( الموشح ص 238، 242 و 243 ). پهلوانی شاعر بوده است. ( منتهی الأرب ). معاصر عبدالملک اموی. او راست :
و انی لقوام الی الضیف موهناً
اذا اغدف الستر البخیل المواکل
دعا فاجابته کلاب کثیرة
علی ثقة منی بما انا فاعل
و مادون ضیفی من تلاد تحوزه
لی النفس الا ان تصان الحلائل.
رجوع به عقد الفرید چ محمد سعید العریان ج 3 ص 300 و ج 6 ص 174 و عیون الاخبار ج 2 ص 184 و ج 3 ص 239 و ج 4 ص 117 و الموشح ص 238 و 242 و 243 شود.
ارطاة. [ اَ ] ( اِخ ) ابن شرحبیل بن هاشم بن عبدمناف بن عبدالدار. وی در یوم احد لوای مشرکین بدست داشت و مصعب بن عُمیربن هاشم بن عبدمناف بن عبدالدار صاحب لوای رسول اﷲ ( ص ) او را بکشت. ( امتاع الاسماع ج 1 ص 126 ).
ارطاة. [ اَ ] ( اِخ ) ابن المنذربن الاسود الحمصی السکونی مکنی به ابوعدی. محدث است. و در سنه 162 هَ. ق. درگذشته است. رجوع به عیون الاخبار ج 3 ص 44 و سیرةعمربن عبدالعزیز ص 62 و 192 و المصاحف ص 833 شود.

فرهنگ فارسی

ابو حاتم تابعی است
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال زندگی فال زندگی فال انبیا فال انبیا فال احساس فال احساس