ابن سمعون

لغت نامه دهخدا

ابن سمعون. [ اِ ن ُ س َ ] ( اِخ ) ابوالحسین محمدبن احمدبن اسماعیل واعظ بغدادی. وفات 387 هَ.ق. کلمات قصار او در مواعظ معروف است.
ابن سمعون. [ اِ ن ُ س َ ] ( اِخ ) ابوالحجاج یوسف بن یحیی بن اسحاق سبتی مغربی. طبیب یهودی ، با ابن قفطی معاصر، پدرش در سبته بازرگانی داشت اما او بتحصیل علوم پرداخت و طب و ریاضی آموخت. وقتی ملوک مغرب یهود و نصاری را به قبول دین اسلام اکراه میکردند در ظاهر اسلام آورد ولیکن تهیه هجرت کرده رفت و نزد موسی بن میمون یهودی که در آن هنگام در علوم حکمت شهره بود فن خود تکمیل کرد و از آن جا به شام شد و در حلب مسکن گزید و پس از چندی ترک معالجه کرده بتجارت و زراعت مشغول گشت و سفری به عراق و هند رفت و چون مردم از اطراف بلاد به قصد استفاده از او بحلب آمدند باز بتدریس و تألیف پرداخت و بار دیگر ملک ظاهر ایوبی او را از خواص خویش و هم بمعالجه مردم الزام کرد. او در اوایل ذی الحجه 623 هَ.ق. به حلب درگذشت. ( قفطی ).

فرهنگ فارسی

طبیب یهودی با ابن قفطی معاصر
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال حافظ فال حافظ فال نخود فال نخود فال شمع فال شمع