مشج

لغت نامه دهخدا

مشج. [ م َ ] ( ع مص ) آمیختن. ( ترجمان القرآن ) ( المصادرزوزنی چ تقی بینش ص 126 ) ( دهار ). درآمیختن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
مشج. [ م َ ش َ ] ( ع ص ) آمیخته. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . درآمیخته. ج ، امشاج. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به مشیج شود.

فرهنگ عمید

مختلط شدن، آمیختن.

فرهنگ فارسی

آمیخته

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۱(بار)
(بروزن فلس) آمیختن. «مَشَجَهُ: خَلَطَهُ» و مَشیج و مَشِجَ (بروزن فرس و کتف) به معنی آمیخته وجمع آن امشاج است . در باره علت جمع آمدن امشاج گفته‏اند: آن به اعتبار اجزاء نطفه است. و یا به اعتبار آمیخته شدن نطفه زنان مردان است. و چون نطفه حامل خصلتهای توارث است و اخلاق و سجایای پدران ومادران را به اولاد منتقل می‏کند شاید از این جهت امشاج گفته شده یعنی از نطفه ایکه دارای آمیخته هاست انسان را آفریدیم. و شاید آن اشاره باشد به سلولها و کرومزوم‏ها و ژن‏های بی شمار نطفه. والله العالم. این کلمه تنها یکبار در قرآن مجید آمده است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال چای فال چای فال چوب فال چوب فال تاروت فال تاروت فال ماهجونگ فال ماهجونگ