قنو

لغت نامه دهخدا

قنو. [ق َن ْوْ ] ( ع مص ) ورزیدن و فراهم آوردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). جمع کردن و کسب کردن و گرفتن آن را برای خود نه برای تجارت. ( اقرب الموارد ). || گرفتن بز را برای دوشیدن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || آفریدن. || لازم گرفتن حیا را. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). پردگی و خانه نشین کردن دختر را. ( منتهی الارب ) و گویند قُنیَت الجاریة مجهولاً، به معنی بازداشته شدن از بازی ومستور شدن در خانه. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
قنو. [ ق ُ ن ُوو ] ( ع اِ ) سیاهی. ( منتهی الارب ). سواد. ( اقرب الموارد ). || ( مص ) بمعنی قُنوان.( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به قنوان شود.

فرهنگ فارسی

سیاهی سواد

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی قِنْوَانٌ: خوشه های خرما(قنوان جمع قنو به معنی خوشه خرما ست )
تکرار در قرآن: ۱(بار)
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم