عقل کل

لغت نامه دهخدا

عقل کل. [ ع َ ل ِ ک ُل ل ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) به معنی عقل اول است که کنایه از نور محمدی و جبرئیل و روح و عرش عظیم باشد. ( برهان ) ( غیاث ). عقل اول از عقول عشره مشائیین. علت اولی. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). رجوع به عقل اول شود :
ای سایه حق که عقل کل را
زاخلاق تو دایگان ببینم.خاقانی.این سخن هائی کی از عقل کل است
بوی آن گلزار و سروسنبل است.مولوی.عقل کل را آبگینه ریزه در پای اوفتاد
بس که سنگ تجربت بر طاق مینائی زدم.سعدی.|| در اصطلاح علم رمل ، عقل کل و عقل فقط به معنی طریق است که آن نیز از مصطلحات رمل است. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به طریق شود.

فرهنگ فارسی

به معنی عقل اول است که کنایه از نور محمدی و جبرئل و روح و عرش عظیم باشد عقل اول از عقول عشره مشائیین علت اولی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال فنجان فال فنجان فال انبیا فال انبیا فال اوراکل فال اوراکل فال ماهجونگ فال ماهجونگ