لغت نامه دهخدا
پریزادگان بوسه دادند خاک
پریوار هم شیر و هم شرمناک.نظامی. || پرشرم. باحیا. محجوب. ( یادداشت مؤلف ) :
چون برخیزدطریق آزرم
گردد همه شرمناک بیشرم.نظامی.بخواه و مدار از کس ای خواجه باک
که مقطوع روزی بود شرمناک.سعدی ( بوستان ).مدار بوسه از آن چشم شرمناک طمع
که خضر تشنه ازین چشمه سار برگردد.صائب تبریزی ( از آنندراج ).چشم از او برنمی توانم داشت
دیده شرمناک من چه کند.باقر کاشی ( از آنندراج ).|| دلگیر. ( ناظم الاطباء ).