روباروی

لغت نامه دهخدا

روباروی. ( ص مرکب ، ق مرکب ) روبرو. مقابل. مواجه. ( ناظم الاطباء ). محاذی : و شرغ با سکجکت روباروی است. ( تاریخ بخارا ص 16 ).
حمله روباروی باید کرد چون شیر عرین
روبه آسا چند از این در هر پسی دستان و فن.اثیر اخسیکتی.قُبالة؛ روباروی. رأیته قَبیلاً؛ یعنی روباروی و آشکارا دیدم او را. ( منتهی الارب ). و رجوع به روبرو و روبارو شود.

فرهنگ فارسی

روبرو مقابل
( روبارو ی ) روبرو برابر رویاروی .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم